بلاگ شخصی مهدی قاسمی

مطالب منتخب و نوشته هایی از من

بلاگ شخصی مهدی قاسمی

مطالب منتخب و نوشته هایی از من

ابوتراب خسروی، نویسنده آثاری چون «اسفارکاتبان» و «دیوان سومنات» می‌گوید هنوز روح ایرانی در ادبیات معاصر ما دمیده نشده است چون همچنان به پشتوانه عظیم ادبیات کلاسیک خود بی‌اعتنا هستیم.

الهه خسروی‌یگانه: شیخ شهاب‌الدین سهروردی، جزوه کوچک «آواز پر جبرییل» را در جواب منکری نوشت که از خواجه ابوعلی فارمدی پرسیده بود:‌ «چون است که کبودپوشان بعضی اصوات را «آواز پر جبرئیل» می‌خوانند؟» و چون پاسخ خواجه را شنیده بود، آن را «هذیانات مزخرف» خوانده بود.

داستان این کتاب،‌ داستان جوانی‌ست که شبی به خانقاه پدر وارد می‌شود. خانقاهی که دو در دارد و یک در آن به صحرا باز می‌شود. او پس از عبور از آن در به ده مرد برمی‌خورد. مردانی عجیب، که جز یک‌ تن‌شان هیچ کدام سخن نمی‌گویند و هر کدام فرزندانی دارند و آسیایی. فرزندانی که تنها با نگاه راوی به کنیزی حبشی متولد می‌شوند.

اما ابوتراب خسروی، در متن‌هایی که در کتاب جدیدش «آواز پر جبرییل» نوشته سعی کرده برداشتی داستانی از این روایت عجیب و منحصر به فرد شیخ اشراق داشته باشد. روایتی که به نوبه خود آن هم عجیب و خواندنی‌ست. درباره این کتاب با این نویسنده گفت‌وگویی کرده‌ایم که می‌خوانید:

پیش از آن که درباره کتاب «آواز پر جبرییل» صحبت کنیم، می‌خواهم از شما بپرسم که چرا برای خلق یک داستان امروزی به سراغ ادبیات کلاسیک ما رفته‌اید. معمولا این حرف را زیاد شنیده‌ایم که ادبیات کهن ما پتانسیل بسیار بالایی دارد ولی تا به امروز کارهای چشمگیر کمی در این زمینه شده است. آیا به نظر شما این پتانسیل آنقدر هست که داستان‌نویس امروزی بتواند به آن تکیه کند و بر اساس آن به خلق رمان یا داستان بپردازد؟
بله، ادبیات کلاسیک ما پتانسیل زیادی برای بازخوانی داستانی دارد. این دیگر بستگی به نوع نگاه نویسنده امروز دارد که چگونه به این مضامین بپردازد. نثر کلاسیک ما البته با موازین رمان امروزی همخوانی ندارد و دچار نقاط ضعف‌هایی‌ست.

چه نقطه ضعف‌هایی؟
مثلا عینیت‌گرا نیست. پرسپکتیو ندارد و جزئی‌نگر نیست. در حالیکه رمان جزئی‌نگر است. جزئی‌نگری در رمان و داستان جزو خصایص اولیه و شرط لازم است. این کار رمان است که جزئی‌نگری کند، ساز و کار واقعه را بپردازد و بفهمد و از آن مفهوم جدیدی استنباط کند. در نثر مکتوب ما این خصوصیات نیست، پس طبعا اگر بخواهیم از آن استفاده کنیم باید درش دخل و تصرفی انجام بدهیم که بتواند ارتباطی با زیبایی‌شناسی مکتوب ما ایجاد کند. به نظرم از آثار کلاسیک فارسی به خوبی می‌توان الهام گرفت اما این بستگی دارد به نوع نگاه نویسنده امروز و این که با چه هدفی به سراغ فلان اثر کلاسیک می‌رود.

اما این جزئی‌نگری که شما روی آن تاکید می‌کنید، در بخشی از نثر کلاسیک ما به چشم می‌خورد. مثلا در تاریخ بیهقی، این موضوع هست. و بیهقی گاهی تا آنجا پیش می‌رود که از رنگ لباس، تا حالت چهره شخصیت‌ها را ریز به ریز در داستان خود روایت می‌کند. البته اگر بخواهیم به تاریخ بیهقی نگاه داستانی داشته باشیم وگرنه که بهرحال تاریخ بیهقی صرفا روایت اتفاقات تاریخی‌ست.
بله در قسمت‌هایی از تاریخ بیهقی ما با این جزئی‌نگری روبرو هستیم. مثلا در داستان حسنک وزیر. اما این خصوصیت به عنوان یک روش در کار نوشتن لحاظ نشده است. منظور من این است که اساس رمان بر جزئی‌نگری است. وقتی زاویه دید ابداع می‌شود جزئیات واقعه بهتر بازتاب پیدا می‌کنند. زاویه دید یک دستگاه مجازی‌ست و تفاوت داستان با متون قبل از داستان در همین زاویه دید است. در تاریخ بیهقی هم آن جزئی‌نگری به معنای خاص اعمال نمی‌شود. ممکن است یک جاهایی به این مرز نزدیک شود ولی روش کلی نیست. به اعتقاد من چون بعضی وقایع برای خود بیهقی واقعه مهمی بوده او بیشتر به آن پرداخته است و به قول معروف به آن آب و تاب داده است. حرف من این است که جزئی‌نگری مبتنی‌ست بر زاویه دید. یعنی اگر متن حامل زاویه دید نباشد جزئی‌نگاری امکان‌پذیر نیست. البته منظورم از تاکید بر جزئی‌نگاری به آن شکل افراطی نیست که دیگر کسالت‌بار شود. منظورم این است که باید ساخت و کار واقعه مشخص شود که آن هم ریشه در این قضیه دارد. بهرحال در روایت مدرن جزء اهمیت پیدا می‌کند. شما نگاه کنید یک چرخه عظیم صنعتی گاهی تنها به خاطر ناکارآمدی یک مهره ناچیز از کار باز می‌ماند. اهمیت جزء در جهان مدرن بسیار بالاست و در داستان مدرن هم همین‌طور است. بنابراین ما باید از طریق داستان جزئیات واقعه را خیلی خوب بفهمیم چرا که تنها در این صورت تاثیرگذار خواهد بود.

تا به حال نویسندگان ما در دوره معاصر به نثر کلاسیک رجوع کرده‌اند، اما حاصل این رجوع، نهایتا بازسرایی همان داستان به زبان امروزی بوده. البته گاهی به بازخوانی‌های مدرن و تاثیرگذار مثل آثار هدایت یا گلشیری هم برمی‌خوریم اما بهرحال این روند، به جریانی همه‌گیر و تاثیرگذار در ادبیات بدل نشده است. چرا؟
من فکر می‌کنم ما هنوز نتوانستیم از ادبیات قدیم‌مان استفاده کنیم. یعنی ادبیات امروز را به ادبیات گذشته‌مان هنوز وصل نکرده‌ایم. امکانات بسیاری در نحوه روایت واقعه در ادبیات کلاسیک ما وجود دارد ولی ما هنوز نتوانستیم آن را در داستان امروزی به کار ببندیم. شاید چون خیلی از نویسندگان ما این ادبیات را کمتر شناخته‌اند. چرا که اگر شناخت ریشه‌ای و عمیق بود، به نحوی از این پشتوانه عظیم استفاده می‌کردیم. البته حق داشته‌اند. زمانی که داستان به جامعه ما می‌آید و انسان ایرانی با داستان و رمان آشنا می‌شود، این آشنایی از طریق ترجمه حاصل می‌گردد. ترجمه‌هایی از آثار غربی که اکثرا هم جنبه تفننی‌اش را مدنظر داشته‌اند. حالا شاید فرض بگیرید تا حدود محدودی اساتید ما نسبت به آثار منثور کلاسیک شناخت داشتند ولی این شناخت محدود نمی‌توانست جوابگو باشد. ادبیات داستاتی ما از طریق شناخت داستان غربی حاصل شده و بر اساس همان شناخت است که نویسندگان متقدم ما آثارشان را به وجود می‌آورند. به نظرم به تدریج باید این شناخت نسبی از این پشتوانه عظیم حاصل شود. در واقع اگر می‌خواهیم داستان‌نویسی مستقلی که انسان ایرانی را با این مختصات فرهنگی طرح می‌کند به وجود بیاوریم راهی نداریم جز این که این پشتوانه را بیشتر بشناسیم. متون، اجزا و عناصرشان را شناسایی کنیم و به آثار امروزمان راه بدهیم. منظورم البته این نیست که کاری کنیم که استراتژی رمان دیگر فراموش شود. باید یک نوع الهام گرفت بدون این که از ارزش‌های رمان و داستان کم شود. نوعی درهم‌آمیزی، یک نوع کار خلاقه وگرنه در غیر این صورت، هیچ اتفاقی نمی‌افتد. این الزام را یک نویسنده باید ایجاد کند که از نویسنده‌های گذشته الهام بگیرد و آن را در قالب رمان امروزی به کار بندد. تنها در این صورت است که می‌توانیم داستان‌نویسی مستقلی داشته باشیم. مثل هنر قالی‌بافی، مینیاتور و ... مثلا شما به همین مینیاتور نگاه کنید. این هنر، در اصل هنری چینی است ولی ما آمده‌ایم و آن را از صافی فرهنگ خودمان گذرانده‌ایم، روح ایرانی به آن دمیده‌ایم و نتیجه چیزی شده مستقل از نگارگری چینی. طبیعی‌ است که وقتی از فرم هنری استفاده می‌شود آن فرم باید با سلیقه و سیاق نگاه نویسنده در هم آمیخته شود. این اتفاق اگر بیفتد آن وقت می‌توان ادعا کرد که ما داستان‌نویسی مستقلی داریم وگرنه از نظر تکنیک و اجرای فن داستان ادبیات غرب خیلی جلوتر از ماست و حتی اگر بخواهیم بر اساس همان شگردها داستان امروزمان را بنویسیم کاری نکرده‌ایم. تنها کپی کمرنگی از آنچه که هست انجام داده‌ایم. این اتفاق در گذشته هم افتاده. خواننده مطلع به یک اثر ایرانی نگاه کرده و با حذف اسامی که عوض شده رد اثر خارجی را زده است و فهمیده که این داستان بر اساس فلان اثر غربی نوشته شده است. تنها از طریق احیای زیبایی‌شناسی ایرانی است که رمان مستقل خلق می‌شود. همان کاری که ژاپنی‌ها کردند. آنها هم رمان می‌نویسند و اتفاقا با مختصات رمان غربی هم می‌نویسند اما زیبایی‌شناسی فرهنگ خود را در اثرشان دمیده‌اند و به اتکا همین است که زیبایی‌شناسی خود را به دنیا ارائه کرده‌اند. اگر ما موفق شدیم آن زیبایی‌شناسی فرهنگ خاص ایرانی را با مفهوم رمان در هم آمیزیم تشخصی در رمان‌مان به وجود می‌آید که متعلق به ماست نه هیچ کجای دیگر.

شما چرا از میان منابع بسیار ادبیات کلاسیک سهروردی را انتخاب کردید؟
سهروردی پر از تمثیل است و از نظر بسط روایت بسیار قابل توجه. البته هدف او بیشتر تبیین نگاه خودش است و کمتر اعتنایی به قصه‌پردازی دارد ولی تمثیل‌هایی که ایجاد می‌کند بسیار زیباست. این تمثیل‌ها اگر با متن مواجه شود گسیخته خواهد شد و بسط کامل پیدا نمی‌کند. سهروردی بسیار دشوارفهم است و درک مفاهیم فسلفی سهروردی به زعم آنهایی که کارشان فسلفه است، سخت است. من هم نه تخصصی در فسلفه دارم و نه ادعایی در این زمینه، ولی می‌توانم به عنوان یک خواننده ادبیات از تمثیل‌های او لذت ببرم و برایم الهام برانگیز باشد. پس پشت همه این قضایا شوق یک نویسنده است که مهم است. این که چقدر از این نوع حکایت‌ها و روایت‌ها لذت ببرد و تحت تاثیر قرار بگیرد. اگر این اتفاق بیفتد فرقی نمی‌کند که آدم از سعدی الهام بگیرد یا از بیهقی یا سهروردی. ادبیات مکتوب ما می‌تواند پشتوانه خوبی برای رمان امروز باشد به شرطی که نویسنده‌های ما به این کار علاقمند باشد. در صورتی که این اتفاق رخ دهد رمان ایرانی تشخص پیدا می‌کند. همان‌طور که مابین بقیه هنرهای ایرانی یک روح واحدی موجود است که ریشه در نگره‌های عرفانی، بحث وحدت وجود و ... دارد. مثلا شما وقتی به یک قالی ایرانی نگاه می‌کنید می‌بینید که نقش‌ها در حالیکه بسیار از هم متفاوتند اما در کل معنای واحدی را به شما منتقل می‌کنند. آن روح واحدی که در زیبایی‌شناسی هنرهای ایرانی موج می‌زند ــ از قالی گرفته تا منبت و خاتم و باغ‌های ایرانی و غزل ــ می‌تواند به رمان هم منتقل شود. این کار نیاز به یک تحقیق مفصلی دارد و کار یک نفر و دو نفر هم نیست. کار یک نسل است که دلایل این زیبایی‌شناسی را پیدا کند و به این راز تکثر در عین وحدت پی ببرد. اگر رمان نویس بیاید و به و این روح واحد ایرانی متصل شود آن وقت ما خودمان خواهیم بود.

در خوانش داستان‌های مجموعه «آواز پر جبرییل» اگرچه ما با داستان‌های مستقلی روبرو هستیم اما انگار همه از همان داستان واحد سهرودی منشعب شده‌اند. در کتاب سهروردی ما با سالکی روبرو هستیم که به جستجوی علم به مکانی وارد می‌شود و با آدم‌هایی برخورد می‌کند و درهای بسیاری را می‌بیند که هر کدام به سویی باز می‌شوند. در داستان‌های این مجموعه هم اگرچه راوی یک بار دانشجوست، یک بار کارمند ثبت احوال اما در نهایت آنچه که آنها را به هم متصل می‌کند، همان جست‌وجو و عطش برای باز کردن درهای مختلف و کشف دنیاهای پشت این درهاست. شما با این برداشت موافقید؟
صد در صد. مفهوم کار هنری این است که مثل یک منشور عمل کند به طوری که هر کسی از هر زاویه‌ای به آن نگاه می‌کند زیبایی آن را بفهمد و درک کند. ماهیت هنر همین است. شما یک غزل حافظ را در مقاطع مختلف بخوانید. خواهید دید که هر بار برداشتی تازه از آن دارید که نه با برداشت‌های قبلی منافات دارد نه با روح غزل. من خوشحالم که شما این برداشت را از کتاب داشته‌اید. وقتی کار خلاقه از یک نویسنده سر می‌زند ممکن است برداشت‌هایی از آن بشود که خود او به آن اشرافی ندارد. در واقع در مواجهه با اثر هنری هر کس با ظن خودش به آن نگاه می‌کند و آن را تاویل می‌کند و این ناشی از ماهیت از کار هنری می‌شود. من خیلی خوشحالم که بعضی از این داستان‌ها این تاثیر را روی شما داشته است. معمولا وقتی اثر تازه‌ای از من منتشر می‌شود من شروع می‌کنم به پرسش از آدم‌های مختلف و نمونه‌گیری. از آنها می‌پرسم که چقدر توانسته‌اند با کتاب ارتباط برقرار کنند و چه تاثیری روی آنها داشته است. نمونه‌گیری‌هایم از این کتاب تا به حال خیلی خوشایند بوده و می‌بینم که توجه عده‌ای از کتابخوان‌های حرفه‌ای و علاقمند به ادبیات به آن جلب شده است و از این بابت، فکر می‌کنم این کتاب یک موفقیت برایم محسوب می‌شود.

و آن نخ نامرئی و پیوستگی داستان‌ها به هم از کجا حاصل شده؟ از خود سهروردی؟
بله، شاید این تفکر خود سهروردی‌ست که این نخ نامرئی را بین تمام مضامینی که در کارش مورد استفاده قرار داده، کشیده است و من هم به عنوان داستان‌پرداز آن را بسط داده‌ام. این کتاب حاصل گردآمدن ده متن کوتاه است. اینها را من خودم داستان نمی دانم. بیشتر متن هستند. می‌خواستم متونی به وجود بیاورم که در عین اینکه ریشه در مفاهیم شیخ اشراق دارد، برای مخاطب امروزی جذاب هم باشد. متن به معنای اخص کلمه، این مد نظر من بوده است و در پرورش آن از قاعده مشخصی پیروی نکردم. هر طوری که آن متن ایجاب کرده آن را ایجاد کرده‌ام. در واقع تابع آن شیرین‌ زبانی شیخ بودم و عمدا اسمش را «آواز پر جبرییل» گذاشتم که قبل از هر چیزی به خواننده بگویم از این متن را الهام گرفته‌ام. امیدوارم نویسندگان جوان ما به آثار پیشین خود توجه کنند و آن را دنبال کنند و امیدوارم که آنها هم یک چیزهایی بیابند که باعث بسط و توسعه این روح ایرانی در ادبیات شود. این تلاشی است که جایش در ادبیات خالی بود با این که نویسندگان قبلی مثل تقی مدرسی یا هوشنگ گلشیری در این زمینه کارهایی انجام داده بودند و نیم نگاهی به ادبیات قدیم داشتند. «یکیلیا و تنهایی او» شروع این نگاه است یا مثلا گلشیری شیفته این نحوه نگاه و احیای آنچه که در ادبیات کلاسیک ماست بود. آل‌احمد هم مثلا در کتاب «کندوها» از آن زیبایی‌شناسی فولکلوریک استفاده کرده یا حتی خود هدایت در «بوف کور» از این جنبه‌ها سود برده است. اما استفاده از این قضایا بدل به یک جریان بالنده در ادبیات ما نشده و نمی‌دانم چرا این اتفاق نیفتاده است. در حالی که ما برای اینکه هویت خود را بهتر بشناسیم باید این مرزهای فرهنگی که به نظرم از مرزهای جغرافیایی و سیاسی بسیار مهم‌تر است را بفهمیم و درک کنیم. من بارها گفته‌ام زبان میهن اصلی ماست. هر جا که برویم زبان‌مان را مثل کوله‌باری با خود می‌بریم و تا زمانی که با آن فکر می‌کنیم ساکن همین مرز و بومیم. زمانی که فراموشش کنیم دیگر از این آب و خاک هجرت کرده‌ایم. من اصرار دارم که روی این زمینه کار کنم. در واقع علاقه شخصی من است و امیدوارم این علاقه شخصی توسعه پیدا کند و دیگرانی هم پیدا شوند که به این کار بپردازند.

یعنی روند الهام گرفتن از ادبیات کهن را ادامه خواهید داد؟
هر جا که جذب شوم این کار را می‌کنم کما اینکه تا به حال هم چنین بوده است. درک این موضوع اساس کار من است. اگر به مضامینی بربخورم مرا جذب کند، و ببینم می‌شود آن را بسط و توسعه بدهم، حتما این کار را خواهم کرد به شرط آن که توجه مرا به خود جلب کند. چون من تا از چیزی لذت نبرم و به قول جوان‌ها با آن حال نکنم، دنبال آن نمی‌روم. اصلا هم اصراری ندارم که به زور کار نوشتن را ادامه دهم. چون نوشتن کار بسیار دشواری‌ست که اگر ذوقی نباشد آدم را مستهلک می‌کند. خلق‌الساعه نیست که دست به قلم ببری داستان خلق شود. به قول فاکنر نیازمند عرق‌ریزی روح و خلجان احساس است. اگر این علاقمند و ذوق نباشد هیچ وقت سراغ کاری نمی‌روم. 

  • م. قاسمی
رمان پلیسی «کابوس سحرگاهی» نوشته فردریک دار با ترجمه عباس آگاهی در قالب چهل و چهارمین عنوان از مجموعه «نقاب» انتشارات جهان کتاب راهی بازار کتاب شد.

به گزارش خبرآنلاین، «کابوس سحرگاهی»، داستان یک تصادف اتومبیل و کشته شدن دخترکی پیشاهنگ، مجروح شدن یک جوان که به دنبال کار می‌گردد و دل باختن این جوان به دختر یک کوزه‌گر است. این دو جوان به یکدیگر می‌رسند و به همسایگی زنی میانسال درمی‌آیند که رفتاری تشویش‌آمیز دارد.

ناشر در شرح این رمان آورده است: «حادثه‌ای باعث انحراف یک کامیون از جاده و برخورد شدید آن با درخت می‌شود. فیلیپ هاروئه برای آن‌که رایگان سفر کند، کنار دست راننده نشسته است. کامیون پر از کاهوست و سه دختر پیشاهنگ جوان و شاد، سرودخوان بر روی بار نشسته‌اند. تصادف باعث مرگ یکی از دختران و شکستن کتف فیلیپ می‌شود. این تصادف ماجراهای بسیاری در پی دارد. در بیمارستان فیلیپ با دختر جوانی که با ورود ناگهانی‌اش به جاده، ناخواسته باعث این تصادف شد، آشنا می‌شود.

مادالینا دختر نیکوس خیدوس کوزه‌گر پیر یونانی است. آشنایی فیلیپ و مادالینا به دلبستگی و ازدواج می‌انجامد. اما ورود ناگهانی زنی عجیب به روستا و اقامتش در همسایگی زوج جوان، زندگی آرام آن‌ها را دچار هراس و دلهره‌ای عجیب می‌کند. مادام نولن، که زنی ثروتمند اما روان‌پریش است، به داشتن دختری تظاهر می‌کند که همواره از دیده‌ها پنهان است. او در ساختمان متروک و نیمه‌مخروبه باغی رها شده به دست علف‌های هرز اقامت می‌کند. صدای تمرین ویولن دختر مدام به گوش می‌رسد و نیز صدای بلند مادر که در خانه با او صحبت می‌کند. کشف معمای بودن یا نبودن دختری به نام ناتالیا در خانه مادام نولن، خواب راحت را از فیلیپ می‌گیرد و همسر جوانش را سخت به وحشت می‌اندازد.

سرانجام پای مادالینا هم به خانه مادام نولن باز می‌شود. پی‌جویی‌های فیلیپ گرچه عاقبت به کشف حقیقت می‌انجامد، اما در این میان حوادثی حیرت‌آور و تاسف‌بار روی می‌دهد که داستان پر از معمای «کابوس سحرگاهی» را می‌سازند.

از فردریک دار، پیش از این کتاب‌های «آسانسور» و «مرگی که حرفش را می‌زدی» با ترجمه عباس آگاهی در قالب مجموعه نقاب به چاپ رسیده است.

رمان بان جملات آغاز می شود: «آنچه می خواهم برایتان حکایت کنم، سال گذشته اتفاق افتاد ولی به نظرم می رسد داستان به خیلی سال پیش بر می گردد. اهمیت پاره ای از رخدادها موجب می‌شود فکر کنیم که اصلا برای پشت سرگذاشتن آنها به دنیا آمده ایم و وقتی به وقوع می پیوندند به نظرمان طبیعی می آید که انتظارشان را می کشیدیم؛ به عبارتی آنها را به جا می آوریم. احساس می کنم مابقی عمرمان مثل بعضی از صدف ها که به بدنه کشتی می چسبند، به آنها بستگی پیدا می کند و سپس زندگی ادامه می یابد و وقایعی که تا آن حد موجب تاثر شده بودند آهسته آهسته در خاطرات مان غرق می شوند...»

در قسمتی از رمان هم می‌خوانیم:

«خواب بدی دیدم، خوابی بسیار نامشخص، که در آن صحبت از یک کارخانه یا یک بندر بود. چرّثقیل‌های سیاه و عظیم تعدادی خانه را از زمین بلند می‌کردند. هر یک از این خانه‌ها شبیه کلاه‌فرنگی ما بود. مادالنیا، در نهایت شگفتی، پشت همه پنجره‌ها قرار داشت و از وحشت فریاد می‌کشید و مرا صدا می‌زد، ولی بازوهای غول‌آسای جرّثقیل او را به میان ابرهایی سرخ‌فام می‌کشاندند...

من به ناپدیدشدن این هزاران مادالنیا نگاه می‌کردم و غمی ناگفتنی وجودم را فرا می‌گرفت. دلم می‌خواست فریاد بکشم، ولی‌ نمی‌توانستم. می‌خواستم گریه کنم، ولی هق‌هق در گلوی خشکم گره می‌خورد و خفه‌ام می‌کرد. غرق عرق از خواب پریدم. صدای بوق ماشینی، جلوی کلاه‌فرنگی، بلند بود. بلافاصله صدای بوق را تشخیص دادم. پیژامه به تن، داغ از هیجانی که هنوز ترکم نکرده بود، جلوی پنجره دویدم. اتومبیل بزرگ سیاهرنگ جلوی خانه‌مان توقف کرده بود. مادام نولن پشت فرمان بود...»

فردریک دار متولد ۱۹۲۱ و درگذشته به سال ۲۰۰۰ است. زندگی پرماجرایش موضوع آثار متعدد شده است و مصاحبه‌های فراوان و آموزنده‌اش در سامانه‌های مختلف اجتماعی و فرهنگی در اختیار دوستداران قرار دارد. فردریک دار نه‌تنها بانام اصلی خود، بلکه با استفاده از حدود بیست نام مستعار دیگر، نزدیک به ۳۰۰ رمان و داستان بلند و کوتاه، حدود ۲۰ نمایشنامه و ۱۶ اثر برای سینما به وجود آورده و به عنوان نویسنده ای پرکار در ادبیات معاصر فرانسه شناخته می شود.

این کتاب در 156 صفحه و با قیمت 8 هزار تومان منتشر شده است.

  • م. قاسمی


10 رمان معروف در ژانر وحشت:


درخشش / استفن کینگ

 نمی‌شود فهرستی از آثار ادبی ترسناک تهیه کرد و نامی از شاهکار استفن کینگ به میان نیاورد. استاد ادبیات جنایی آمریکا با فضای پرتنش و رویدادهای وحشت‌آور و ماورایی که پیش چشم مخاطبانش قرار می‌دهد، تاجایی پیش می‌رود که گاهی خواننده به عقل خود و شخصیت‌های داستان شک می‌کند. داستان «درخشش» درباره پدری نویسنده است که برای کسب درآمد‌، نزدیکی به خانواده و صرف مدت زمان بیش‌تر روی کتاب‌هایش، نگهبانی یک هتل متروک در دل کوهستان را برعهده می‌گیرد. پسر این مرد مشکل روانی دارد و قادر است ارواح تسخیرشده در این هتل را به چشم ببیند.

 ماجرا وقتی وحشتناک‌تر می‌شود که خشونت انسانی و خاطرات تلخ کودک از رابطه نابسامان والدینش به صحنه‌های ماورایی داستان اضافه می‌شود. «استنلی کوبریک» فیلمی را در سال 1980 براساس کتاب کینگ ساخت که جزو آثار موفق سینمای وحشت محسوب می‌شود. اما جالب است بدانید که نویسنده کتاب، نه تنها از اقتباس سینمایی کتابش راضی نیست بلکه در مصاحبه‌ای اعلام کرد که از آن متنفر است!

تسخیرشده / چاک پالانیک

می‌گویند وقتی چاک پالانیک اولین داستان کتاب «تسخیرشده»‌اش را در یک تور کتاب روخوانی کرد، ‌مخاطبان چپ و راست غش می‌کردند. اکثر نقدهای سطح بالا و درجه پایین‌، این کتاب را یک‌جور توصیف کرده‌اند: «مشمئزکننده و آزاردهنده». داستان «تسخیرشده» درباره گروهی است که در سودای نویسنده شدن به دنبال آدرسی که در یک تبلیغ برای دوره سه‌ماهه نویسندگی منتشر شده، می‌روند. به محض ورود به سالن، در روی شرکت‌کنندگان قفل می‌شود و آن‌ها می‌مانند و ذخیره غذایی که هر روز کم و کم‌تر می‌شود.

 رمان پالانیک نویسنده‌ای که «باشگاه مشت‌زنی» را هم در کارنامه‌اش دارد، در اصل مجموعه داستانی است که هرچه جلوتر می‌رود، ترسناک‌تر می‌شود. اوضاع وقتی بدتر می‌شود که شرکت‌کنندگان با تصور این که همه این ماجراها یک برنامه تلویزیونی است، دست به قتل و حتی قطع عضو خودشان می‌زنند. خواننده کتاب پالانیک خشکش می‌زند، نه تنها به خاطر خشونت تصویری رمان و درونمایه ماورایی قصه‌ها‌، بلکه به خاطر فکر کردن به این سوال که آدم‌ها برای رسیدن به شهرت چه‌ها که نمی‌کنند!

حضور ارواح/ شرلی جکسون

اگر فیلم «شکار ارواح» سال 1963 را دیده باشید‌، با داستان کتاب آشنا هستید، وگرنه باید بدانید که این رمان درباره دکتری به نام «مونتاگ» است که در خانه‌ای به نام «هیل‌هاوس» به دنبال مدارکی دال بر وجود روح سه فرد مشخص است‌؛ «تئودورا» دستیار خود،‌ «النور» جوانی منزوی و «لوک» وارث این خانه.

اتفاقات غیرمنتظره داستان «حضور ارواح» خواننده را در جای خود میخکوب می‌کند. شرلی جکسون آن‌قدر در خلق تنش‌های پرتعلیق در آثارش تبحر دارد که جایزه‌ای به نام او برای برترین آثار حوزه تعلیق روانی‌، ادبیات وحشت و فانتزی سیاه راه‌اندازی شده است.

آن‌چه تاثیر داستان «حضور ارواح» را دوچندان می‌کند، روایت غیرقابل‌اعتماد «النور» از رخدادهای درون این خانه است. زاویه دید محدود راوی، خواننده را دائما در موضع عدم اطمینان و آسیب‌پذیری قرار می‌دهد. این شرایط وقتی خفقان‌آورتر می‌شود که مرز بین واقعیت، توهم، و مرده‌ها و زنده‌ها به تدریج ناپدید می‌شود.

سخت‌تر شدن اوضاع / هنری جیمز

اولین نکته‌ای که باید درباره کتاب معروف «سخت‌تر شدن اوضاع» ذکر شود‌، معنی عنوان آن است که اختلاف‌نظرهای بسیاری حول محور آن وجود دارد«Turn of the Screw» در ترجمه تحت‌اللفظی به معنای «پیچش پیچ» است، اما این عبارت در اصل اصطلاحی انگلیسی است که در فرهنگ‌لغت این‌طور تعریف شده: سخت‌تر کردن شرایط مخصوصا زمانی که فردی با تحت فشار قرار دادن دیگری باعث این امر می‌شود.

هنری جیمز در این رمان به جای جیغ و فضاهای دستمالی‌شده دنیای ارواح،‌ روح‌هایی را خلق می‌کند که در فضایی وهم‌آور و در کنار زنده‌ها زندگی می‌کنند. داستان «سخت‌تر شدن اوضاع» درباره پرستار سرخانه‌ای است که مراقبت از خواهر و برادری یتیم را برعهده می‌گیرد. این پرستار کودک پس از مدتی، ارواح پرستار قبلی بچه‌ها و یک خدمتکار مرده را می‌بیند و داستان طوری جلو می‌رود که او شک می‌کند حتی بچه‌ها هم ارواح را می‌بینند و توسط آن‌ها تسخیر شده‌اند.

بخش‌های مختلفی در داستان، از جمله جنایت‌هایی که خدمتکار سابق خانه مرتکب شده و جریان دیده شدن ارواح توسط بچه‌ها، فضای ترسناکی پیش روی مخاطب قرار می‌دهد و این حس تا نقطه اوج داستان که در خطوط پایانی کتاب قرار دارد‌، ادامه پیدا می‌کند. رمان مشهور هنری جیمز از آن دسته کتاب‌هاست که پس از تمام شدن هم ذهن خواننده را رها نمی‌کند و خواننده تا مدت‌ها به شوکی که در پایان قصه تحمل کرده، فکر می‌کند.

کتاب‌ خونین / کلایو بارکر

 مجله «نایتمر» (کابوس) مجموعه داستان «کتاب خونین» را در صدر فهرست ترسناک‌ترین کتاب‌هایش قرار داده است. بارکر همیشه دوست دارد مجموعه‌ای از داستان‌هایش را در یک کتاب منتشر کند تا کارش به عنوان یک اثر واحد بر خواننده تاثیر بگذارد. «کتاب‌ خونین» موضوعاتی همچون ارواح و حوادث خونین را پوشش داده و اگر نه همه‌، دست‌کم چند داستان آن ممکن است قشرهای مختلف کتاب‌خوان‌ را راضی کند.

ترس / دن سیمونز

سال 1845 بود که 126 مرد برای سفری اکتشافی با دو کشتی راهی قطب شمال شدند. این ماموریت شکست خورد و هیچ یک از مسافران آن دو کشتی جان سالم به‌در نبردند. دن سیمونز دنیای تاریخ و تخیل را به هم گره زده و با چاشنی دلهره و هراس‌، اثری را با نام «ترس» خلق کرده که وحشت را به خوانندگان تزریق می‌کند.

دو کشتی اکتشافی در یخ گیر می‌کند و هرچه ذخایر غذایی کم‌تر می‌شود،‌ شرایط سلامت جسمی و روانی 126 مسافر هم وخیم‌تر می‌شود. انواع و اقسام جنایت و قتل و حتی آدم‌خواری در کشتی شایع می‌شود و در میانه راه، هیولایی عظیم‌الجثه و ناشناخته که جان افراد را در گروه‌های دوتایی و سه‌تایی می‌گیرد‌، به این ماجرا اضافه می‌شود.

سیمونز با بیان دقیق جزییات و فضاسازی تصویری، استادی خود را در عالم ادبیات وحشت و پژوهش‌های گسترده‌اش در این زمینه به رخ می‌کشد و تا می‌تواند موجب ترشح آدرنالین در بدن خوانندگانش می‌شود.

جان در نهایت می‌میرد / دیوید وونگ

داستان کتاب «جان در نهایت می‌میرد» دیوید وونگ درباره دو پسرجوان است که پس از استفاده از ماده‌ای مخدر، چشم‌شان به دنیای هیولاهای عجیب و غریب و خطرناک همچون عقربی کلاه‌گیس‌پوش باز می‌شود. نکته جالبی که درباره این اثر وجود دارد، حس طنزی است که با دلهره ژانر وحشت آمیخته و خواننده را به خود جذب می‌کند. وونگ در اثرش به خوبی ترس مواجهه با موجودات ناشناخته و خیره شدن حشرات عجیب‌الخلقه از پشت شبکه‌های کولر در زمان خواب را توصیف می‌کند.

گرچه فیلمی سینمایی براساس رمان «جان در نهایت می‌میرد» ساخته شده، نمی‌توان قدرت کلام نویسنده را با جلوه‌های بصری روی پرده سینما مقایسه کرد. یک اثر ادبی ابعادی دارد که در دنیای تصویر قابل ترجمه نیست.

جن‌گیر / ویلیام پیتر بلاتی

اواخر دهه 60 و اوایل 70 دوران شکوفایی فیلم‌های ژانر وحشت بود؛ آثاری که تحت تاثیر رمان‌های ماندگاری چون «جن‌گیر»، «بچه رزماری» و «درخشش» ساخته می‌شدند. داستان معروف کتاب «جن‌گیر‌» ویلیام پیتر بلاتی درباره دخترک بی‌گناهی است که موجودی شیطانی روحش را به تسخیر خود درآورده است. کشیشی متخصص در زمینه جن‌گیری‌، کشیشی جوان که پس از مرگ مادرش به ایمان خود شک کرده و کارآگاهی که به دنبال سرنخ‌های یک قتل مرموز است، دیگر شخصیت‌های این داستان هستند. فضای کلاسیک و ترسناک رمان، خواننده را به خود جذب می‌کند و در این میان عوامل ماوراءالطبیعی هم به تاثیر آن می‌افزاید.

فراخوان کولو و دیگر داستان‌های عجیب / اچ.پی. لاوکرفت

خواندن کتاب‌های اچ.پی. لاوکرفت کار ساده‌ای نیست؛ به دلیل نثر فشرده و واژه‌های توصیفی بسیار او ممکن است برخی خواندن رمان‌هایش را خسته‌کننده بدانند، اما هستند کسانی که این نوع نوشتار را می‌پسندند و از عمق آن لذت می‌برند. قالب داستان «افسانه کولو» هم شبیه دیگر آثار لاوکرفت است‌؛ مردی تحصیل‌کرده با افسانه‌ای وحشت‌زا روبه‌رو می‌شود و آن‌چنان در این مساله غرق می‌شود که عقلش را از دست می‌دهد... شاید به دلیل تاکید زیاد این نویسنده روی غنای کلامی و توصیفی داستان‌هایش است که تاکنون سینماگران تلاشی در جهت اقتباس آن‌ها انجام نداده‌اند.

پادشاه زردپوش / رابرت دبلیو. چمبرز

لاوکرفت به خاطر متن سنگین و پرطمطراقش همیشه مورد هجمه منتقدان و برخی خوانندگان قرار می‌گیرد، اما رابرت دبلیو. چمبرز با در پیش گرفتن رویه‌ای کاملا متضاد، برگ برنده را به نام خود کرده است. «پادشاه زردپوش» چمبرز مجموعه داستان کوتاهی است که حتی لاوکرفت که اسم و رسمی در دنیای ادبیات وحشت دارد،‌ از خواندنش لذت برده است. نثر چمبرز ساده،‌ روشن و در عین حال گیراست و خواننده به راحتی می‌تواند برای اقبال شوم شخصیت‌های داستان‌هایش احساس تاسف و همدردی کند. البته ناگفته نماند که تنها چهار داستان اول «پادشاه زردپوش» را می‌توان در ژانر وحشت دسته‌بندی کرد. با این حال، داستانی که درباره محاصره پاریس توسط پروسی‌ها و وحشت جنگ در این کتاب چاپ شده‌، یکی از هراس‌آورترین و آشفته‌ترین درونمایه‌ها را دارد.



  • م. قاسمی


چیزی در مورد ترس وجود دارد که به طور غریزی و مستقیم خوی حیوانی انسان را خطاب قرار می دهد. میلیونها سال سیر تکاملی روان شناسی محرک های مشخصی از ترس را در اذهان ما نهادینه کرده است؛ غریزه بقا!
روان شناسی فیلم های ترسناک/علت علاقه شدید ما به ترس و دلهره چیست؟


چیزی در مورد ترس وجود دارد که به طور غریزی و مستقیم خوی حیوانی انسان را خطاب قرار می دهد. میلیونها سال سیر تکاملی روان شناسی محرک های مشخصی از ترس را در اذهان ما نهادینه کرده است؛ غریزه بقا! ترس از تاریکی که شاید جانوران درنده در انتظار ما کمین کرده باشند؛ ترس از حیواناتی با دندان های تیز بزرگ که در چشم بر هم زدنی می توانند ما را وعده غذایی خود کنند؛ ترس از عنکبوت های سمی که می توانند با یک نیش ما را به کشتن دهند. این ترس به قدری در روان شناسی رشد ما ریشه دار شده که تحقیقات انجام شده توسط "نوبو ماساکاتا" نشان می دهد کودکان حول و حوش 3 سال روی صفحه نمایش کامپیوتر مارها را راحت تر ازگلها تشخیص می دهند! تحقیقات "کریستوف کوک" نشان میدهد که آمیگدال راست - بخشی از مغز که در رابطه با یادگیری ترس است - به هنگام دیدن تصاویر حیوانات واکنش های شدیدتری از خود نشان می دهد تا دیدن تصاویری از انسان، اماکن و اشیایی که حتی ممکن است در دنیای متمدن امروز بسیار هم خطرناک تر باشند.

این شاید توضیحی باشد از شکل هیولاها در دنیای ما: موجوداتی با دندانهای تیز یا ظاهری به شکل مار. ترس از زنده خورده شدن توضیحی است بر ویژگی های آدمخواری هیولاهای انسان نما همچون "دراکولا" و "دکتر هانیبال لکتر".

اما بررسی های اسکن مغز در سال 2010 توسط "توماس استراب" در "دانشگاه فردریش شیلر" در شهر جنای آلمان نشان داد که فیلم های ترسناک در واقع به هیچ وجه سبب بروز واکنش نسبت به ترس در بخش آمیگدال مغز نمی شوند. در عوض، بخش های دیگر مغز هستند که عکس العمل نشان می دهند، قشر بینایی (Visual Cortex بخشی از مغز که مسئول پردازش اطلاعات بصری است؛ قشر جزیره ای مغز (Insular Cortex)  مسئول خویشتن آگاهی؛ تالاموس یا ماده خاکستری مغز میانی (Thalamus- مسئول برقراری ارتباط میان نیمکره های مغز؛ قشر پیش مغزی خلفی-میانی (Dorsal-medial prefrontal cortex)، بخشی از مغز که مسئول برنامه ریزی، اخطار، و حل مشکلات است.

پس در واقع این فیلم های سینمایی نیستند که ما را می ترسانند، حداقل نه لزوما از حیث فعل و انفعالات شیمیایی مغز... پس قضیه چیست؟

 پس ترس چیست؟

پیش از توضیح درباره جذب روان شناسانه انسان به ترس، اجازه دهید به این مسئله بپردازیم که کشش و جاذبه ترس چیست؟ دکتر روان شناس، "گلن دی. والترز" سه عامل اصلی را در جذابیت فیلم های ترسناک شناسایی کرده است.

عامل اول، تنش است، که از طریق معما، دلهره، خون، رعب و شوک ایجاد می شود. این عامل تقریبا از بی واسطه ترین المان های ترس است، ترفند و تکنیکی در صنعت فیلم سازی.

فاکتور دوم، ارتباط است. برای اینکه یک فیلمِ ترسناک، دیده شود، باید ارتباطی با تماشاگران احتمالی اش داشته باشد. پس عامل ارتباط می تواند شکل یک ارتباط جهانی به خود بگیرد، همچون جلب ترس عمومی از مرگ و یا پدیده های ناشناخته! همچنین می تواند به شکل یک ارتباط فرهنگی در برخورد با مسائل اجتماعی بروز کند. مخاطبین می توانند ارتباط زیرگروهی پیدا کنند. گروه هایی مانند نوجوانان که بسیاری از فیلم های دلهره آور در مورد آنهاست. و در نهایت، ارتباط شخصی! حال، مخاطب یا به نحوی با قهرمان فیلم همذات پنداری می کند، یا شخصیت منفی فیلم و سرنوشتی که قربانیان بدان دچار می شوند را محکوم می کند.

آخرین فاکتور، که ممکن است بیشترین ضدیت را با غریزه انسانی داشته باشد، گرایش به دروغ است. علیرغم ماهیت تصویری فیلم های اخیر ژانر وحشت، همگی ما تا حدودی می دانیم آنچه که می بینم واقعی نیست. "هاید"، "مک کالی" و "روزن" تحقیقاتی را پیرامون نفرت انجام دادند. به این ترتیب که در سال 1994 تصمیم گرفتند یک مجموعه مستند مخوف را نشان عده ای دانش آموز دهند. تعداد بسیار اندکی از آنها توانستند این ویدیوها را تا پایان تماشا کنند، اما همین دانش آموزان برای تماشای صحنه هایی به مراتب بدتر روی پرده سینما هزینه پرداخت می کردند. چرا؟ شاید به این دلیل که وقتی ما برای تماشای فیلمی به سالن سینما می رویم، از قبل می دانیم آنچه که روی پرده می بینم واقعیت جعلی است. فیلم های سینمایی مونتاژی هستند از زوایای چندین دوربین مختلف، همراه با موسیقی متن و گاهی اوقات ترس موجود در آنها با طنز سیاه دلچسب و خوشایند شده  مثل چشمک شیطنت آمیزی که به ما می گوید چیزی که بر روی پرده می بینیم واقعی نیست. و این مسئله توضیحی است بر اینکه چرا فیلم های ترسناکی که در دورانی کودکی مان دیده ایم و مناسب سن ما نبوده اند، اینک به نظرمان تمسخرآمیز می رسند. برای کودکان به هنگام تماشای فیلم های سینمایی، تفکیک واقعیت از تخیل خیلی سخت تر است.

طبق گفته های "والترز"، فیلم هایی که سطح بالایی از تنش را ایجاد می کنند، و از لحاظ جهانی، فرهنگی، زیرگروهی و شخصی با مخاطب ارتباط دارند، و ضمنا کمی هم غیرواقعی هستند به عنوان یک فیلم ترسناک، جذابیت بیشتری دارند.

 

8 تئوری ناقص در خصوص کشش ما به فیلم های ژانر وحشت

حال تا حدی می دانیم که دلهره چیست... چرا مردم تحت تأثیر آن هستند؟

انجمن روانکاوی، به همراه "زیگموند فروید" ثابت کردند که ترس ناشی از "وهم" است - ظهور تصورات و افکاری از نهاد اولیه که توسط نفس متمدن سرکوب شده است. یونگ بر این باور است که فیلم های ترسناک از الگوهای نخستینی بهره می گیرند که در عمق ناخودآگاه مشترک ما پنهانند  تصاویری مثل تصویر مادر و سایه ها نقش مهمی در ژانر وحشت ایفا می کنند. اما انجام آزمایشات تجربی روی اصول روانکاوی کار دشواری است، بنابراین نمی توان به درستی اظهار نظر کرد که این نظریات در حوزه فلسفه قرار می گیرند یا نه.

سخن از فلسفه به میان آمد، و ارسطو فیلسوف یونانی، بله؛ می دانیم که او شانس دیدن فیلم های ترسناک را نداشت  اما عقیده داشت داستانهای ترسناک و نمایشنامه های مهیج خشونت آمیز به این دلیل برای مردم جذاب هستند که این فرصت را در اختیار آنها قرار می دهد تا احساسات منفی خود را تخلیه کنند  فرآیندی که او آن را تزکیه نفس (Catharsis) نام نهاد. طبق استدلال ارسطو، ما فیلم های خشن تماشا می کنیم و بازیهای ویدیویی خشونت آمیز بازی می کنیم تا احساسات پرخاشگرانه فرو خورده خود را آزاد کنیم. اما متأسفانه، بررسی ها خلاف نظریات ارسطو را نشان داد، تماشای خشونت در واقع باعث افزایش پرخاشگری در انسانها می شود. احساسات فرو خورده ای نظیر خشم را می توان با تماشای فیلم های طنز یا عاشقانه کم کرد. اما همچنان ممکن است میان تماشای فیلم های ترسناک و کاهش ترس ارتباطی وجود داشته باشد.

نظریه "انتقال انگیزه" به نوعی برداشت جدیدی از تزکیه نفس است. دکتر "دولف زیلمن"، در سال 1978 عنوان کرد احساسات منفی که در اثر تماشای فیلم های ترسناک ایجاد می شوند در واقع باعث تشدید احساسات مثبت به هنگام پیروزی قهرمان در پایان داستان می شوند. اما اگر قهرمان داستان پیروز نشود چه اتفاقی می افتد؟ و حتی برخی از مطالعات نشان داده اند که مردم هنگام دیدن صحنه های ترسناک در فیلم های دلهره آور لذت بیشتری می برند تا پس از آن.

نظریه ای که توسط پژوهشگر فیلم، "نوئل کارول"، مطرح شد این بود که فیلم های ترسناک محصول کنجکاوی و شیفتگی هستند. ترس، چیزی است خارج از رفتار متعارف زندگی روزمره. مطالعاتی که توسط "تمبورینی"، "استیف" و "زیلمن" انجام گرفته نشان می دهد ارتباط قابل ملاحظه ای میان افرادی که رفتارهای هنجارشکنانه را می پسندند و کشش نسبت به فیلم های ترسناک وجود دارد. اما این مسئله را توضیح نمی دهد که چرا برخی تماشاگران فیلم های خشن عکس العمل مثبت نشان می دهند وقتی هنجارشکنانی نظیر زوجهای نوجوان بی بند و بار، جانیان، و زناکاران توسط هیولای داستان تنبیه و کشته می شوند.

لذت بردن از مجازات افرادی که سزاوار این تنبیه هستند نظریه ای را پایه ریزی می کند به نام "همترازی خلقی" (Dispositional Alignment). ما فیلم های ترسناک را دوست داریم چون شخصیت هایی که روی پرده نمایش کشته می شوند سزاوار این مرگ هستند. حال، شاید این نظریه برایمان روشن کند که مخاطبین بیشتر تمایل دارند کدام شخصیت از بین برود، اما تصویر روشنی از اینکه چرا فیلم های ژانر وحشت محبوب و پرطرفدار هستند، ارائه نمی کند.

در سال 1979 "ماروین زاکرمن" تئوری دیگری را مطرح کرد مبنی بر اینکه افرادی که امتیاز بالاتری را در  تست "مقیاس احساس هیجان خواهی" (تست روان شناسی Sensation Seeking Scale یاSSS) به دست می آورند، علاقه بیشتری به چیزهای هیجان انگیز نظیر رولر کوستر، بانجی جامپینگ و فیلم های ترسناک دارند.

محققان ارتباطهایی را یافته اند اما این ارتباط همیشه قابل توجه و معنی دار نیست. حتی خود "زاکرمن" هم خاطر نشان می کند که تمرکز کردن روی تنها یک ویژگی سبب نادیده گرفتن این حقیقت می شود که عوامل بسیاری موجب کشش مردم به فیلم های ترسناک می شوند.

"تئوری جامعه پذیری جنسیتی" (Gender Socialization Theory) در سال 1986 توسط "زیلمن"، "ویور"، "ماندورف" و "آست" مطرح شد که طبق آن فیلم های ترسناک را به عنوان مجموعه قوانینی از نقشهای جنسیتی سنتی مورد بررسی قرار دادند که اغلب به عنوان نظریه Snuggle (عکس العمل های جنسیتی به ترس) به آن اشاره می شود. پژوهش ها بر روی پسران نوجوان نشان داده که آنها از تماشای فیلم های ترسناک لذت بیشتری می برند زمانی که همراهان دخترشان آشکار ترسیده اند. و البته این مسئله در مورد دختران کاملا برعکس است، آنها وقتی ترس را در چهره پسران مشاهده می کنند لذت کمتری از دیدن فیلم های ترسناک می برند. اما وقتی پسران شجاع باشند و ترس خود را کنترل کنند دختران نیز از دیدن فیلم های ترسناک بیشتر لذت می برند. این مسئله تصویر مبهمی ارائه می کند از نقشی که فیلم های ترسناک در فرهنگ ما بازی می کنند، اما چرا برخی افراد به تنهایی به تماشای فیلم های ترسناک می نشینند یا اصلا بعد از دوران نوجوانی چه اتفاقی می افتد؟

سرانجام، "دیوید جی اسکال" ادعا کرد که فیلم های ترسناک بازتاب ترسهای اجتماعی ما هستند. نگاهی به تاریخ سینمای وحشت نشان می دهد که دهه 50، دهه ظهور هیولاهای جهش یافته ایست که ناشی از ترس ما از هیولای ترسناک اتمی بود؛ زامبی ها در دهه 60 و دوران جنگ ویتنام، کابوس الم استریت (Nightmare on Elm Streetمانند بی اعتمادی به مظاهر قدرت به سبب رسوایی های واترگیت(Watergate scandals) و دوباره زامبی ها در قرن بیست و یکم به عنوان بازتابی از ترس ما نسبت به بیماریهای ویروسی فراگیر.

گرچه بسیاری از چرخه های ترس با این تئوری مطابقت دارند اما خب... بسیاری هم اینطور نیستند! و فیلم های ترسناک با عبور از مرزهای ملی در سطوح جهانی و در عین حال روی فرهنگهای مختلف تأثیر می گذارند.

 

4 گروه تماشای فیلم های ترسناک

اگر این 8 تئوری در بهترین شرایط ناقص باشند، پس جریان چیست؟ قبل از هر چیز، موقع طرح این سوال باید یادمان باشد که تمامی انسانها به دلایل مشابه فیلم های دلهره آور تماشا نمی کنند. در سال 1995 "دیردر دی.جانسون" روی 220 دانش آموز دبیرستانی که فیلم های اسلشر می دیدند مطالعاتی انجام داد و دریافت که انگیزه های آنها به 4 گروه کلی تقسیم می شوند:

- تماشای فیلم های خونریزی: همدلی کم، هیجان خواهی زیاد، و در آقایان همذات پنداری قوی با قاتل.

- تماشای فیلم های هیجانی؛ همدلی و هیجان خواهی زیاد، تحت تأثیر فضای پرتعلیق فیلم و همذات پنداری با قربانیان داستان.

- تماشای فیلم های خودکفایانه؛ همدردی زیاد با قربانی، و آثار بسیار مثبت غلبه بر ترس.

- تماسای فیلم های مشکل دار؛ همدردی زیاد با قربانی، اما همراه با احساس منفی درماندگی در پایان فیلم.

تنها با تست بر روی چند نوجوان در تماشای فیلم های ژانر اسلشر  زیر مجموعه ای از فیلم های ژانر وحشت  مشخص شد که دلایل زیادی وجود دارد تا مردم به تماشای فیلم های ژانر وحشت بنشینند و گاهی این محرک ها ممکن است روز به روز یا فیلم به فیلم تغییر کنند. پیچیدگی مغز و تنوع سلایق انسانی، یک توضیح ساده جهانی را غیرممکن می سازد؛ هرچند که شاید مطالعات بر روی اسکن مغز که پیش از این به آن اشاره شد باعث روشن تر شدن این موضوع شود.

 ترس، وسیله ای برای رشد!

فیلم، هنرمندانه ترین رسانه ساخته دست بشر تا به امروز است. فیلم، مجموعه ایست از عکس، حرکت، هنرهای بصری، بازیگری، نویسندگی و موسیقی  تجربه ای حسی که ما را به شدت درگیر خود می کند به گونه ای که تماشای فیلم اغلب با خواب دیدن مقایسه می شود. با این توضیح فیلم های ترسناک چه هستند؟ کابوس؟!

واقعیت این که هنوز مشخص نیست چرا ما خواب می بینیم. "ارنست هارتمن"، استاد روانپزشکی "دانشکده علوم پزشکی دانشگاه تافت"، در "نظریه معاصر خواب دیدن" خود، خواب را این گونه شرح می دهد: مرتب کردن اطلاعاتی که مغز در طول ساعات بیداری جمع آوری کرده است. اما تصاویر و ارتباطاتی که درحین خواب دیدن ایجاد می شوند کاملا تصادفی نیستند بلکه توسط احساسات ما هدایت می شوند  احساساتی که شاید به دلیل از سر گذارندن یک اتفاق ناخوشایند یا تحت تأثیر وحشت و ترس ایجاد شده اند.

پس شاید فیلم دیدن وضعیتی باشد میان خواب و بیداری. مثل نمایش، فیلم هم مکان امنی است که میتوان در آن همه چیز را مرتب کرد و مهارت هایی را آموخت که در زندگی روزمره کاربرد دارند. چگونه می توان "جیسون ورهیز" را شکست داد؟ نمی توان از گامهای بلند و آرام او پیشی گرفت! تنها راه کشتن او این است که مستقیما با او رو در رو شد!

هرچند سقوط دنیا به وسیله زامبی ها یک واقعیت دور از ذهن است، مهارت بقاء در به تصویر کشیدن فیلم های ترسناک زامبی، مزایای سودمندی را در زندگی روزمره عادی ما به همراه داشته است.

فیلم های ترسناک انسانها را ملزم می دارند با ناشناخته ها روبرو شوند  آنها را درک کنند تا کمتر ترسناک به نظر برسند. این فیلم ها سبب می شوند با ترس هایمان روبرو شویم، آنها را بازسازی کنیم، ببینیم اگر اتفاق می افتادند چه می شد، و با انجام این کار، ساختار عقاید ما شکل می گیرد و اینکه خود و دیگران را چگونه می بینیم! فیلم های ترسناک مکان امنی هستند برای سیاحت و از سر گذراندن اوقاتی سرگرم کننده! حقیقت این است که انسان تازه دارد به کارکرد مغز پی می برد، اما داستانهای ترسناک هیچوقت از بین نخواهند رفت. و به گفته آرتور کنان دویل: "جایی که تخیل نباشد، ترسی هم وجود ندارد"!

  • م. قاسمی

سالانه صدها فیلم درهالیوود ساخته می شود که بسیاری از آنها موضوعات ترسناک و دلهره آوری دارند. سایت top teenz در تازه ترین بررسی های خود نام 10 فیلم برتر ژانر ترسناک را مشخص کرده است. به خاطر داشته باشید این 10 فیلم از فیلتر چندین منتقد و کارگردان گذشته و به عنوان ترسناک ترین ها انتخاب شده اند.

1- زیر پوست Under the Skin

قبل از اینکه بخواهیم به فیلم «زیر پوست» لقب ترسناک بدهیم، بهتر است به کلمه توهم برانگیز هم اشاره داشته باشیم. این فیلم به قدری بیننده را دچار توهم می کند که براساس خبرها، عده ای از تماشاگران نیمه کاره آن را در سالن سینما رها کرده و به سمت درهای خروج رفته اند.

10 فیلم ترسناک برتر 2013 و 2014


شخصیت اصلی این فیلم زنی با موهای مشکی است که نقش او را «اسکارلت جوهانسون» بازی می کند؛ زنی که آدم ها را سوار ماشین کرده و آنها را می رباید اما هرگز کسی دلیلش را متوجه نمی شود. در نیمه های فیلم متوجه می شویم این زن عجیب و غریب در واقع یک موجود فرازمینی است که در قالب یک زن فرو رفته است. فیلمبرداری این فیلم بسیار حرفه ای است و به لطف همین فیلمبرداری خاص است که حس توهم برانگیز بودن که از آن صحبت کردیم به بیننده منتقل می شود.

2- چشم Occulus

فیلم سینمایی «چشم» صحنه های ترسناک کمی دارد و کارگردان بیشتر سعی کرده از حقه های ترسناک برای هراس انگیز کردن صحنه ها استفاده کند. داستان فیلم درباره زنی به نام «کیلی» است که قصد دارد ثابت کند برادرش «تیم» در قتل پدر و مادرش هیچ نقشی نداشته و آنها توسط یک پدیده ماورایی به قتل رسیده اند. کیلی راسل، اصرار دارد یک آینه قدیمی در خانه شان وجود دارد، دروازه شیطان است که می تواند ارواح خبیثه را وارد خانه کند. 

10 فیلم ترسناک برتر 2013 و 2014


فیلم سینمایی «چشم» زندگی فعلی کیلی و تیم را با فلش بک هایی درباره آنچه 12 سال پیش - زمانی که خانواده شان تازه به آن خانه نقل مکان کردند و مالکیت آینه را در اختیار گرفتند - نشان می دهد. در فیلم نشان داده می شود که چطور کمتر از دو هفته، یک خانواده خوشبخت از هم می پاشد و مادر کیلی، ماری (کتی ساکوف) و پدرش، آلن (روی کوچرین) طعمه آینه می شوند.

3- سیزده گناه 13 Sins 

فیلم سینمایی «13 گناه» داستان عجیب و غریبی دارد که متاسفانه در واقعیت هم نظیر آن را دیده ایم، اینکه یک انسان ساده که حتی آزارش به یک مورچه هم نرسیده، ناگهان به جایی می رسد که دست به کارهای شیطانی می زند.

10 فیلم ترسناک برتر 2013 و 2014


الیوت مثل همیشه مشغول زندگی ساده اش است که یک تماس تلفنی مرموز دریافت می کند. این تماس تلفنی شروع یک بازی خطرناک برای این مرد است، بازی که شاید در نگاه اول خیلی تکاندهنده به نظر نرسد اما هر قدر جلوتر می رود به شرارت الیوت اضافه می کند.

در این بازی، الیوت انجام 13 کار که هر کدام شوم تر از قبلی هستند را برعهده می گیرد اما در عوض انجام آنها پاداش های بزرگی دریافت می کند.

4- عشاق جاویدان Only Lovers Left Alive

چهارمین فیلم از لیست ترسناک ترین فیلم های 2014 یک تفاوت عمده با دیگر فیلم ها دارد، آن هم این است که ترس و دلهره مخاطب در یک فضای کاملا رمانتیک شکل می گیرد که البته می توان این را از نام فیلم هم حدس زد.

10 فیلم ترسناک برتر 2013 و 2014


«اِو» و «آدام» دو شخصیت خون آشام هستند که قرن های بسیار زیادی است با یکدیگر زندگی کرده و عمر جاویدان دارند. این عشاق برای اینکه بتوانند زندگی جاودانه ای در کنار هم داشته باشند، شب ها از قبر بیرون می آیند و خون مردم را می مکند. همین مسئله باعث هراس مردم شهر می شود. این درام عاشقانه و ترسناک را کارگردان صاحب سبک «جیم جارموش» ساخته که می توان او را یکی از خلاق ترین کارگردان ها نامید که طرفداران خاص خودش را دارد.

5- بی صدا The Quiet Ones

یک پروفسور به نام جوزف کوپلند که در دانشگاه تدرس می کند، دانشجویان ممتازش را تشویق می کند تا در یک آزمایش خلق روح شرکت کنند. آزمایشی که او ترتیب می دهد بیشتر شبیه احضار روح است تا یک آزمایش علمی. چند بار این آزمایش انجام می شود تا اینکه این آزمایش روی یکی از دانشجویان انجام می شود اما عواقب بدی برای او دارد.

10 فیلم ترسناک برتر 2013 و 2014


دانشجوی جن زده که دیگر نمی تواند خودش را کنترل کند، دست به کارهای عجیبی می زند. اغلب سکانس های فیلم در یک فضای بسته رخ می دهد و همین مسئله باعث می شود مخاطب بیشتر از حد معمول احساس ترس و اضطراب کند.
جالب است بدانید ادعا می شود که این فیلم سینمایی با الهام از یک ماجرای واقعی ساخته شده و به خاطر همین واقعی بودن است که مخاطب بیش از اندازه احساس ترس می کند.

6- شکار The Hunt

ماجرای شخصیت اصلی فیلم سینمایی «شکار» این است که او در جایگاه یک انسان معمولی و موجه است اما یک نفر به او اتهام غیراخلاقی می زند. این آدم به قدری پیش می رود که همه شروع می کنند به توهین کردن به او.

10 فیلم ترسناک برتر 2013 و 2014


«شکار» درباره زندگی مردی به نام کارلوس است که زیر بار شک و شبهه هایی که به او نسبت داده اند کمر خم کرده است. او آنقدر از این مسئله ناراحت است که به خشونت ذهنی می رسد و دست به کارهایی می زند که در گذشته به او نسبت داده اند. او از یک مرد سالم تبدیل به یک جنایتکار می شود، جنایتکاری که نمی توان جلوی او را گرفت.

7- از شر شیطان نجاتمان ده Deliver Us from Evil

جن گیری و قتل های زنجیره ای مجموعه عواملی است که فیلم «از شر شیطان نجاتمان ده» را تشکیل می دهد. یک افسر پلیس به نام سارچی که زندگی پرمشغله ای دارد، درگیر یک پرونده قتل سریالی هولناک می شود اما به دلیل اینکه به تنهایی قادر به حل این پرونده عجیب نیست، تصمیم می گیرد از یک کشیش متخصص در جن گیری کمک بگیرد تا شاید بتواند ماجراهای هولناکی که در اطرافشان رخ می دهد را حل کند.

10 فیلم ترسناک برتر 2013 و 2014


تعداد زیادی از منتقدان این فیلم سینمایی اعتقاد دارند که «از شر شیطان نجاتمان ده» برگ برنده هیجان انگیزی ندارد اما تا دلتان بخواهد هولناک است و ترسناک.

8- تبدیل شوندگان: عصر انقراض Transformers: Age of Extinction

یکی از روش های ایجاد ترس در مخاطب این است که او با یک موجود عجیب که از یک دنیای دیگر وارد زندگی او شده روبرو شود. این داستان اصلی فیلم «تبدیل شوندگان: عصر انقراض» است. این فیلم علاوه بر اینکه در ژانر ترسناک ساخته شده است، از نظر بصری بسیار چشمگیر است و جلوه های بصری اش بسیار حرفه ای از کار درآمده اند.

10 فیلم ترسناک برتر 2013 و 2014


روایت اصلی این فیلم سینمایی درباره یک تعمیرکار است که به همراه خانواده اش به خانواده «اتوبات ها» می پیوندند. اتوبات ها همان هایی هستند که در سری فیلم های ترانسفورمرها، آنها را ملاقات کرده ایم؛ موجوداتی بزرگ و غول پیکر شبیه به ربات ها. در همین زمان که تعمیرکار با آنها همراه شده است، یک شکارچی غول پیکر از دنیای دیگری وارد می شود تا اتوبات ها را شکار کند.

9- ناگفته دراکولا Dracula Untold

تا الان ده ها فیلم درباره دراکولا ساخته شده است. این موجود ترسناک آنقدر جذابیت دارد که از زمان فیلم های صامت و سیاه و سفید تا الان که در تکنولوژی غرق هستیم، همچنان مورد توجه است.

10 فیلم ترسناک برتر 2013 و 2014


«ناگفته دراکولا» نام فیلم سینمایی جدیدی است که به تازگی به اکران عمومی درآمده است. این فیلم یک بار دیگر افسانه دراکولا را روی پرده های سینما آورده، با این تفاوت که در آن، حوادثی جدید روایت می شود.

10- تطهیر: هرج و مرج Anarchy The Purge

فیلم سینمایی «تطهیر» که سال گذشته نسخه اول آن به بازار آمده و این روزها نسخه دومش اکران شده است، درباره یک مراسم 12 ساعته در آمریکاست. این مراسم که هر سال در ایالات متحده انجام می شود به این شکل است که می توان 12 ساعت بدون ترس از مجازات، هر جرمی را مرتکب شد. در این روز که آن را «تطهیر» می نامند هر جرم و جنایتی آزاد است و مردم باید قبل از شروع مراسم خودشان را به جایی امن برسانند.

10 فیلم ترسناک برتر 2013 و 2014


یک بار در این مراسم، مردی فرزند خودش را از دست می دهد و تصمیم می گیرد انتقامش را از خلافکاران بگیرد. او راهی خیابان می شود اما بعد از مدتی متوجه می شود مشغول کمک رساندن به زوج جوانی است که برای دیدن یکی از اعضای خانواده شان به لس آنجلس می روند.

  • م. قاسمی

ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺑﻬﺎﻧﻪﺍﯼ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺩﻟﯿﻠﯽ، ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﺷﻮﺩ؛ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﺪﺭﯾﺞ ﺷﮑﻞ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻫﺪﻑ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻭ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺑﺎﺯﯾﮑﻨﺎﻥ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﯿﺪﭘﻮﺵ ﺩﻭﺧﺘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﻧﺎﻡ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ؛ ﺍﯾﻦ ﺁﻏﺎﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﯾﺎﺳﺖ...

ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﭘﺎﯾﻪﮔﺬﺍﺭﺵ ﺑﻮﺩﯼ، ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﻣﻪﺁﻟﻮﺩ ﺑﺎ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺗﻮﺭﯾﻨﻮ، ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺍﺯ ﺍﻓﺴﻮﺱ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﺍﻣﯿﺪ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ، ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖﻫﺎ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﻭﺭ ﻣﯽﻧﮕﺮﯾﺴﺖ، ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ . 

ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺭﺯﺷﯽ ﺷﺪﻥ، ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻭﺭﺯﺵ، ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻮﺷﺘﻦ، ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺣﺲ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ . ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺿﺮﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﺸﺎﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﺷﺮﻭﻋﯽ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪ، ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺨﺘﯽﻫﺎ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻏﻢﻫﺎﯾﺶ ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﺗﻨﻬﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﯾﮏ ﺭﺍﻩ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺳﺖ . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺁﻥﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﯽﺭﻭﺩ . 

ﺑﻬﺎﻧﻪﻫﺎ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻤﺘﯽﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﺗﺪﺭﯾﺠﯽ ﯾﮏ ﺭﻭﯾﺎ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯽﺷﻮﺩ . ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ ﺑﺮﺳﯽ، ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﯽﺭﺳﯽ . ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺁﻥ ﺭﻭﯾﺎ، ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﯽ .

ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﮐﺴﻞﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﮐﺘﺒﺮ 2011 ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﻣﺪﯾﺮ ﺑﯽﻣﻘﺪﻣﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻓﺼﻞ ﺑﯿﺎﻧﮑﻮﻧﺮﯼﺍﺕ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ‏«ﭘﺎﯾﺎﻥ ‏» . ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﻓﯽ، ﻫﯿﭻ ﻣﺬﺍﮐﺮﻩﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﯽﺭﺳﺪ، ﭘﺎﯾﺎﻥ 19 ﺳﺎﻝ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ . ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ 19 ﺳﺎﻝ ﺍﺯ
ﺧﻮﺩﮔﺬﺷﺘﯽ ﻫﯿﭻ !

ﺣﺎﻻ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﯾﮑﻄﺮﻓﻪ ﺷﺪﻩ، ﻋﺸﻖ، ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ، ﻋﻼﻗﻪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﻧﺎﻣﻼﯾﻤﺘﯽ . ﻣﻄﻤﺌﻨﺎ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﺪ، ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﻮﭘﺶ ﮔﺮﺩ ﺍﺳﺖ؛ ﻣﯽﭼﺮﺧﺪ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﻣﯽﺷﻮﺩ . ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺷﺖ، ﺑﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽﻫﺎﯾﺖ، ﮔﻞﻫﺎﯾﺖ، ﺿﺮﺑﺎﺕ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻫﯽﺍﺕ، ﺍﻧﮕﯿﺰﻩﺍﺕ، ﻣﺒﺎﺭﺯﻩﺍﺕ، ﭘﺸﺘﮑﺎﺭﺕ، ﺍﻣﯿﺪﺕ، ﺧﻮﺍﺳﺘﻪﻫﺎﯾﺖ، ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼﺍﺕ، ﺳﮑﻮﺗﺖ، ﻟﺒﺨﻨﺪﺕ، ﺧﻮﺩﺕ ﻭ ﺷﺨﺼﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ . 

ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﮔﺮﻩ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﮔﺮﻩﮔﺸﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻮﻭﻩ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ ‏« ﺁﻟﺴﺎﻧﺪﺭﻭ ﺩﻝﭘﯿﺮﻭ ‏» ﺍﻣﺎ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﯾﮑﻄﺮﻓﻪ ﺑﻮﺩﻩ ! ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﯼ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯽﻣﺎﻧﯽ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﺗﺎ ﯾﮏ ﻫﻢﺗﯿﻤﯽ ﻗﺪﯾﻤﯽ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻔﺮﺳﺘﺪ ! ﮔﻮﯾﯽ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ ﻧﯿﺴﺖ ! ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﺪﻩ ! ﻋﻬﺪﻫﺎ، ﭘﯿﻤﺎﻥﻫﺎ، ﺳﺎﻝﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺎﺯﯾﮕﺮﯼﺍﺕ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﯾﻮﻭﻩ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﯼ . ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﯾﻮﻭﻩ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯽﮐﺸﺪ، ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺷﺒﯿﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ، ﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻧﻪ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ . ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ .
ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺗﺪﺭﯾﺠﯽ ﯾﮏ ﺭﻭﯾﺎ ﺷﮑﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﯾﮑﻄﺮﻓﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ ‏"ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﻡ" ! ﺍﻣﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﻟﺬﺕ ! ﻟﺬﺕ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺎﻧﺪﻥ !
ﻣﺪﺗﯽ ﻧﺸﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻫﻢ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻧﺪﺍﺷﺘﯽ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻟﺖ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺎﻧﺪﯼ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﻋﻼﻣﺘﯽ ﺑﺮﺳﺪ. ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﻣﯽﺷﻨﯿﺪ ﻭ ﻧﻪ ﭼﺸﻤﯽ ﻣﯽﺩﯾﺪ ! ﺍﻣﺎ ﭼﺮﺍ، ﻫﻢ ﻣﯽﺩﯾﺪ ﻫﻢ ﻣﯽﺷﻨﯿﺪ ! 

ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﺩﯾﺪﻣﺖ؛ ﮐﻼﻩ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ، ﮐﺎﭘﺸﻦ ﭘﻮﺷﯿﺪﯼ ﻭ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﻧﺸﺴﺘﯽ، ﻋﺬﺍﺏ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪﻡ .

ﺁﺭﻩ ﺁﻟﻪ ﮐﻼﻫﺖ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦﺗﺮ ﺑﮑﺶ ﺗﺎ ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﮐﻤﺘﺮ ﺑﺒﯿﻨﻢ، ﺯﯾﭗ ﮐﺎﭘﺸﻨﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﮑﺶ ﻭ ﯾﻘﻪ ﮐﺎﭘﺸﻨﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭ ﺗﺎ ﮐﻤﺘﺮ ﭼﻬﺮﻩﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻭ ﮐﻤﺘﺮ ﻋﺬﺍﺏ ﺑﮑﺸﻢ . 

ﺁﺭﻩ ﺁﻟﻪ ﺑﺮﻭ، ﺑﺮﻭ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﭼﻬﺮﻩ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ . ﺑﺮﻭ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪﻫﺎ ﺧﺴﺘﻪﺍﻡ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﺪﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﻣﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺩﻝﭘﯿﺮﻭ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﺁﺭﻩ ﺁﻟﻪ ﺑﺮﻭ، ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺮﻭ، ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ، ﺑﻪ ﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ، ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺨﻨﺪﯼ، ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺴﺘﮕﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ، ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺍﻧﮕﯿﺰﻩﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﺑﺎﺷﯽ، ﺑﺮﻭ ﻭ ﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﻟﮑﺲ ﺑﻤﺎﻥ، ﻫﻤﯿﻦ ﺁﻟﮑﺲ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺼﻮﺻﯿﺎﺕ ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪﻓﺮﺩﺕ، ﻫﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﺮﺟﺎ ﻭ ﻫﺮ ﺗﯿﻤﯽ ﺟﺎﺩﻭ ﮐﺮﺩ . 

ﺑﺮﻭ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﯾﻦﻃﻮﺭ ﻧﺒﯿﻨﻢ، ﺑﺮﻭ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﯿﻔﺘﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺷﻮﺩ، ﺑﺮﻭ ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﯽ . ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻤﯿﻦﺟﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﯽ ﺍﻣﺎ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺶ ﭘﯽ ﻣﯽﺑﺮﺩ؛ ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺩﯾﺮ .

ﺣﺎﻻ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺎﻧﮑﻮﻧﺮﯼ ﺗﻮ ﻣﯽﺭﺳﯿﻢ 90. ﺩﻗﯿﻘﻪ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺯﯾﮑﻦ
ﻫﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍﯾﺶ ﮐﻨﻢ ﺍﺯ ﻓﺮﺳﻨﮓﻫﺎ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﻫﻢ
ﻣﻲﺷﻨﺎﺳﻤﺶ، ﺑﺮﺧﻼﻑ 90 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻫﯿﺠﺎﻥﺯﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﮐﺎﻣﻼ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﯽﺻﺪﺍ، ﻧﻤﯽﺧﻨﺪﻡ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺑﺎﺯﯼ
ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ، ﺑﻪ ﺩﻗﯿﻘﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ
ﺑﺮﺳﺪ . ﻋﻼﻗﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﻮﺕ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﻡ . ﺍﯾﻦ ﺻﺪﺍ ﯾﻌﻨﯽ
ﭘﺎﯾﺎﻥ، ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ ! ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ! ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﮔﻮﺷﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ، ﺑﻪ ﺻﻔﺤﻪ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﻢ،
ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﻟﺤﻈﺎﺕ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ، ﺻﺤﻨﻪﻫﺎﯼ
ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺑﯿﺎﻧﮑﻮﻧﺮﯼ ﯾﮏ ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ . ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺍﯾﺴﺘﻢ، ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺭﻭﻡ، ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ
ﺩﺳﺘﺎﻧﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﻫﻢ، ﺳﺎﮐﺘﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺣﺴﺮﺕ ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﻢ، ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻗﺎﯾﻖ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﻧﮕﺬﺭﻧﺪ، ﮐﺎﺭﯼ
ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮﻧﻤﯽﺁﯾﺪ، ﺳﻮﺕ ﺯﺩﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﻓﺼﻞ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﯽﺭﺳﺪ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﯿﺎﻧﮑﻮﻧﺮﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺗﻮ
ﻣﯽﺭﻭﯼ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﺷﮏﻫﺎ، ﺭﻭﯾﺎﻫﺎ ﺑﻪ ﺑﻦﺑﺴﺖ ﻣﯽﺭﺳﻨﺪ، ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺑﯿﺎﻧﮑﻮﻧﺮﯼ ﻣﯽﻣﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﯾﺎ ﻧﯿﺴﺖ، ﺗﻮ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽﺭﻭﯼ، ﻣﻦ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﻣﺎﻧﻊ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺷﻮﻡ، ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﻣﯽﺧﻮﺭﻡ، ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ
ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ، ﭘﯿﺎﻡ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺁﻧﺪﺭﻩﺁ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﻭ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﻧﻊ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺍﺷﮏﻫﺎﯼ
ﻣﺎ ﻭ ﺗﻮ ﺷﻮﺩ، ﺁﻧﺪﺭﻩﺁ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺑﻤﺎﻧﯽ . ﺣﺎﻻ ﻋﻤﺮ ﯾﮏ ﺭﻭﯾﺎﯼ 18 ﺳﺎﻟﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻧﺶ ﻧﺰﺩﯾﮏ
ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻣﯽﻣﺎﻧﯽ ﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻭﯾﺎﯼ 18 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﺵ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﺪ، ﻣﻦ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﻣﺎﻧﻊ ﻣﺮﮒ ﯾﮏ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﺸﻮﯼ . ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﺪﺭﯾﺞ ﺩﺭ ﺁﺳﺘﺎﻧﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﻊ
ﻣﺮﮔﺶ ﻣﯽﺷﻮﯼ ﭼﻮﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﯾﺎ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻫﻤﺎﻥﻃﻮﺭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ . ﺁﺭﻩ ﺗﻮ
ﻣﯽﻣﺎﻧﯽ ! ﺗﻮ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﻧﺪﻩﺍﯼ، ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﯿﻔﻮﺳﯽﻫﺎ ﺑﮕﯿﺮﺩ، ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ
ﺍﺳﮑﻮﺩﺗﻮﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻤﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﺮﻓﺖ، ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﯾﻮﻭﻧﺘﻮﺱ ﻫﺴﺖ ﺩﻝﭘﯿﺮﻭ ﻫﻢ
ﻫﺴﺖ، ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﻮﻭﻩ، ﻫﺮ ﺑﺎﺯﯾﮑﻨﯽ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﻮﻭﻩ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﮐﻤﺎﮐﺎﻥ ﺁﻟﺴﺎﻧﺪﺭﻭ ﺩﻝﭘﯿﺮﻭ ﯾﻌﻨﯽ
ﯾﻮﻭﻩ . ﺗﻮ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭﯼ، ﯾﮏ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﺍﺑﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ، ﺭﻭﯾﺎﯼ ﺁﻟﺴﺎﻧﺪﺭﻭ
ﺩﻝﭘﯿﺮﻭ، ﺭﻭﯾﺎﯼ ﻣﻪﺁﻟﻮﺩ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺷﮑﻞ ﮔﺮﻓﺖ، ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﭘﯿﻮﺳﺖ . ﺁﻟﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﺭﻭﯼ،
ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺕ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ، ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﯿﻠﯽﻫﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ

  • م. قاسمی

به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد
بدین آلت رای و جان و زبان ستود آفریننده را کی توان
به هستیش باید که خستو شوی ز گفتار بیکار یکسو شوی
پرستنده باشی و جوینده راه به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود
از این پرده برتر سخن گاه نیست

ز هستی مر اندیشه را راه نیست




و اما بعد...

ســـــلام...

سلامی چو بوی خوش آشنایی بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان بدان شمع خلوتگه پارسایی
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا فروشند مفتاح مشکل گشایی
عروس جهان گر چه در حد حسن است ز حد می‌برد شیوه بی‌وفایی
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع بسی پادشاهی کنم در گدایی
بیاموزمت کیمیای سعادت ز همصحبت بد جدایی جدایی
مکن حافظ از جور دوران شکایت چه دانی تو ای بنده کار خدایی

  • م. قاسمی